خيز اي درويش ,پير تو دم است
كاتب عشق و ,طبيب عالم است
***
جمله احواليم, از حالي به حال
جمله اطوار يم ,در احوال سال
ميرويم زين طور ,در طور دگر
مي زنيم مسرور ,هر توري بسر
همچو تورانيم ,در مهد زمين
رستم ايم ,كو مي كشد زاد اش، يقين
چشم در چشم ايم, همراه و شريك
خود ندانيم ,حال شيك از حال نيك
چون ندانيم, حال خوش از حال بد
كي برآنيم ,حال ما حول شود!
تا ندانيم ,حال خويش از حال پيش
كي توانيم راند, احوال پريش
تا سواريم صور شادي ,صور غم
كي شويم ,بي صورت و آگه ز دم
خيز اي درويش ,پير تو دم است
كاتب عشق و ,طبيب عالم است
خيز اي در پيش, خيز تو كم است
انس و جن تو, فريق آدم است
دم, يحول بين قلب و آدمي
كي تواني ,وأرهي زين همدمي
فاش ميگويم , ز فرقان قرين
حال تو قرآن و , آيات اش يقين
گر تو گيري عشق را , حبل المتين
وارهي از هر شك و آيين و دين
بس ، چه مي گويم , به حرف و قافيه
قلب تو گيرد سويدا , كافيه
عشق باشد آن سويدا , اي رفيق
عشق باشد رهرو و پير و طريق
عشق گردي , نفخه و دم ميشوي
حي و قيوم و انالحق ميشوي
حق يحول بين قلب و آدمي
خالق عشق است و
مخلوق آدمي
***
ناصر طاهري بشرويه . روشنا
پيامبر عشق وآگاهي
http://s6.picofile.com/file/8383546800/2020ney_year.jpg
http://s6.picofile.com/file/8383547150/128_8.jpg
درباره این سایت